عید غدیر
حسین آقا امسال غدیر برای اینکه یه کاری کنیم که تو غدیر بهت خوش بگذره یه برنامه ریختیم شب عید که برنامه جشن بود و باهم رفتیم جشن فاطمه که به خدمت من رسید اما خدارو شکر به تو خیلی خوش گذشت اولا که یه برنامه برای بچه ها داشتند که تو اونجا شرکت کردی و خیلی هم بهت خوش گذشته بود وقتی مربی قصه میگفت من اونجا بودم خیلی برام جالب بود که تو با چه دقتی به قصه اون گوش میدی و البته خیلی حسرت خوردم که چرا ایران نیستیم که تو رو رونه مهد کنم تا بتونی خیلی چیزا یاد بگیری منم که با وجود فاطمه خیلی نمیتونم به تو برسم واقعا دلم برات میسوزه احساس میکنم داره استعدادات حیف میشه مگه اینکه خدا مددی بکنه
بعد از جشن بابا تو رو برد جلو و میکروفن رو بهت داد تا شعر بچه شیعه رو برای مردم بخونی اولش گفتی سلام و بعد خیلی رسا و قشنگ شعر رو خوندی باورم نمیشد که این خودت باشی چون از وقتی که اومدیم مالزی تو خیلی گوشه گیر و خجالتی شدی و هرکاری میکردیم پشت میکروفن نمیرفتی مردم هم کلی برات دست زدند و مجری هم بهت یه جایزه سفینه داد که تو خیلی حال کردی آخه تو عاشق سفینه هستی و میخوای درس بخونی که وقتی بزرگ شدی بتونی یه سفینه بسازی ....
وقتی من و بابا دیدیم که تو با این جایزه اینقدر حال کردی تصمیم گرفتیم که فردا برات دوتا دیگه بخریم و البته تو از امیرالمومنین خواستی که بازم بهت از این سفینه ها بده و ماهم واسطه اجابت دعای کودکانه تو...
عید غدیر رفتیم فروشگاه و برات کلی هدیه خریدیم و تو هم کلی حال کردی بعدشم که اومدیم خونه بعد از ناهار من کیک درست کردم و با دوستان یه جشن مختصر برا خودمون گرفتیم
اینم کیکی که برات درست کردم البته با امکانات کم اینجا بهتر از این نمیشد تزئینش کرد البته مهم نبود فقط میخواستم کیکش یه جوری با بقیه روزا فرق داشته باشه
البته وقتی تو پیش عمو ها بودی در غیاب تو یه عکسم با فاطمه گرفتیم
د
اینم عکس خودت و کیک غدیر....
د
خب داشتم از برنامه هفته غدیر تو میگفتم فردای روز غدیر بابا برات یه فرودگاه با تمام سفینه هات درست کرد آخه تو عاشق ساختن فرودگاهی و واقعا تو این کار خلاقیت فوق العاده ای داری و منم برات یه کاردستی در مورد غدیر درست کردم یه پرچم که اونم تو فرودگاهت گذاشتی البته عکس فرودگاهت رو نگرفتم ببخشید
وروز بعد هم با هم رفتیم فروشگاه و تو به خاطر غدیر اجازه داشتی که سه تا خوراکی خوشمزه به سلیقه خودت بخری خیلی حال کرده بودی و هرچی دستت میرسید برمیداشتی اما بلاخره اخر سه تاشو برداشتیم و بی خیال باقی شدی
اینم عکس بیرون فروشگاه البته اینایی که روش ایستادی سطل آشغالند هرکی رد میشد تعجب میکرد که چرا ما داریم با سطل آشغال عکس میگیریم خب چه میشه کرد تو دوست داری هرچی میبینی رو ازش بالا بری و بعدم بپری پایین