فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

حسین و فاطمه

بعد از مدتها میخوام برگردم حالا دوتا بچه دیگه هم اضافه شدن

صبحانه خوردن در مدرسه

روزهای جمعه معلمتون برنامه صبحونه خوردن گذاشته که خیلی کار قشنگیه حداقل باعث میشه یه روز درست و حسابی صبحونه بخوری آخه تو مجبوری صبح خیلی زود بری تقریبا ساعت شش ونیم بیدار میشی و ده دقیقه به هفت باید تو ماشین باشی به خاطر همین معمولا صبحونه رو تو ماشین میخوری ولی روزای جمع رو خیلی دوست داری به خاطر صبحونه های خوش مزه ش  ...
10 اسفند 1392

جشن تولد معلم حسین

پنج شنبه مادرها تصمیم گرفتند به خاطر زحمتای معلمت براش جش تولد بگیرند با اینکه شب قبل فقط 3 ساعت خوابیده بودم اما هم گفتم که قطعا تو مادرا رو ببینی و من نباشم ناراحت میشی و هم اینکه گفتم شاید آفتای داشته باشه که خودم باشم بهتره خلاصه ما اومدیم و من سعی کردم آخرین نفرات وارد بشم  یواشکی از لای دیوار نگات کردم دیدم که داری سرک می کشی انگار که منتظر بودی معلمتون به خاطر اینکه شما داشتید میرفتید مدرسه پسرونه کلی ناراحت بود و حتی گریه کرد اما تو فقط حواست به کیک بود و..... آخرش مجبورم کردی کیکم رو بدم به تو آخه تو خیلی کیک دوست داری و اینجاهم کیک کمیابه !!!! بهت گفتم برو دست معلمت رو ببوس و تو این کار رو کردی و اونم تو رو بغل کرد انگار...
10 اسفند 1392

جملات نغز حسین خان

حسین: مامان پرچم لقمان چه شکلیه؟ من: مگه لقمان پرچم داره حسین: آره دیگه همونکه زد کشتی اسرائیل رو ترکوند  من: آهان لبنان رو میگی لبنانه مامان نه لقمان حسین: آزه شبیه لقمه است  اخه هم برات از لقمان تعریف کردیم هم از لبنان و شجاعت های سید حسن نصر الله خب حق داری قاطی کنی عزیز دلم  ...
29 بهمن 1392

کلام نغز فاطمه

من : اسمت چیه؟ تو: تربچه من: خب کاریش نمیشه کرد از دادشت یاد گرفتی نه مامان اسمت چیه ببین..... حسین جان اسمت چیه؟ حسین: حسین من: فاطمه حالا تو بگو اسمت چیه؟ تو: حسین  من :  نه اینجوری نمیشه حسین اسمت چیه  حسین( فکری برای آموزش اسمت بهت کرد پسرک کوچکم) : فاطمه خب حالا احتمالا میگی .... اسمت چیه : داداش  نه بگو فاطمه . فا....ط.....مه آخرش گفتی : تانامه    نا خود آگاه یاد این شعر افتادم  حالا نه با تو بودم از کودکی آشنا علی بلد نبودم اسممو اما میگفتم یا علی علی مدد علی مدد علی مدد علی مدد مامان قربون علی مدد گفتنت بره که باهاش بپر بپر میکنی ...
20 بهمن 1392

خنده دارهای حسین

دیروز بهم گفتی: مامان اسم خانممون صدرا خانم حسین پوره؟؟؟؟؟ من: نه مریمه ..... آها منظورت سرکار خانم حسین پور سرکار چیه دیگه مگه سربازه نه مامان به خانما میگن سرکار برا احترام مثل اینکه به آقایون میگن جناب آقای محمد حسین ...
20 بهمن 1392

خط حسین

ماشالله استعدادت تو خوشنویسی خوبه خب یا به بابا رفتی یا به دایی دیگه! اولاش یه کم درشت مینوشتی ولی بعدها یهو گفتی مامان میخوام ریز بنویسم و همونجا ۱۸۰درجه خطت ریز شد و منم کلی ذوق کردم وبوسیدمت البته الان از اونوری افتادی و کلی ریز مینویسی اینم چند تا عکس از صفحات دفترت البته اولین صفحه رو گند زدی آخه هنوز یک خط در میان نویسی رو بلد نبودی  
14 آذر 1392

فرهنگ لغات فاطمه

خب یه کم هم از تو بگم گل خونه این فرهنگ لغات تو در دو سال و دو ماهگیته ا دست بری آب = فکر میکنم یعنی پرید تو آب  مال منمه=مال منه مال بابایه=مال باباست .البته اخیرا با یه خونواده مشهدی رفتیم سفر و این اثرات رفیقه بالالش =بالشت جیش لگم=جیش لگن  
14 آذر 1392

پسرم درمدرسه دخترانه چه میکنی؟

بعد از یک هفته که میرفتی هنوز چیزی یاد نگرفته بودی و فقط هر روز تو مدرسه یه نقاشی قشنگ میکشیدی آخه معلمتون هنوز از ایران اعزام نشده بود بالاخره مدیران محترم فکری کردند و کلاس شما و دومی ها رو فرستادن مدرسه دخترانه تا از درساتون عقب نمونید.خب اینم یه مدلشه دیگه نمیدونم اونجا چطوری شما رو بادخترا سر یه کلاس نگه میدارن خودت که میگفتی همیشه علیه هم شعر میخونید خانم حسین پور هم خیلی شاکی بود خلاصه اونجا بود که درساتون شروع شد و هر روز یه صفحه لوحه داشتید من هم با تجربه پارسال که از حمید رضا داشتم سعی کردم کاری کنم که خودت مشقاتو بنویسی و به من وابسته نباشی که تا حدودی به نظر موفق بودم اولای مدرسه راحت از خواب بلند نمیشدی و هر روز میگفتی مامان میش...
14 آذر 1392