فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

حسین و فاطمه

بعد از مدتها میخوام برگردم حالا دوتا بچه دیگه هم اضافه شدن

مدرسه دخترانه

اینم ساختمون مدرسه دخترونه که تو تقریبا 6 ماه مهمونش بودی و دیگه از دوشنبه باید بری پسروونه امیدوارم که مشکلی پیش نیاد و همه چیز به خوبی بگذره  ...
10 اسفند 1392

درس و

اینم تدریس درس (و استثنا) که بهتون تو مدرسه موز دادن البته تو هیچی از این قضیه برامن تعریف نکردی و من این عکس رو از وبلاگ مدرسه تون برداشتم گلم  آخه تو خیلی اهل تعریف خاطرات مدرسه نیستی البته این خیلی بده ولی هر کاری می کنم تو خیلی کم حرف میزنی از مدرسه. همش میگی خوب بود درس خوندیم و.... خیلی که دیگه تعریف کنی میگی ماااااماااان یه خبر خوش !!  چه خبر خوشی عزیزم و تو میگی که امروز مثلا فلان حرف رو یاد گرفتیم و منم کلی ذوق می کنم و .....  ...
10 اسفند 1392

صبحانه خوردن در مدرسه

روزهای جمعه معلمتون برنامه صبحونه خوردن گذاشته که خیلی کار قشنگیه حداقل باعث میشه یه روز درست و حسابی صبحونه بخوری آخه تو مجبوری صبح خیلی زود بری تقریبا ساعت شش ونیم بیدار میشی و ده دقیقه به هفت باید تو ماشین باشی به خاطر همین معمولا صبحونه رو تو ماشین میخوری ولی روزای جمع رو خیلی دوست داری به خاطر صبحونه های خوش مزه ش  ...
10 اسفند 1392

جشن تولد معلم حسین

پنج شنبه مادرها تصمیم گرفتند به خاطر زحمتای معلمت براش جش تولد بگیرند با اینکه شب قبل فقط 3 ساعت خوابیده بودم اما هم گفتم که قطعا تو مادرا رو ببینی و من نباشم ناراحت میشی و هم اینکه گفتم شاید آفتای داشته باشه که خودم باشم بهتره خلاصه ما اومدیم و من سعی کردم آخرین نفرات وارد بشم  یواشکی از لای دیوار نگات کردم دیدم که داری سرک می کشی انگار که منتظر بودی معلمتون به خاطر اینکه شما داشتید میرفتید مدرسه پسرونه کلی ناراحت بود و حتی گریه کرد اما تو فقط حواست به کیک بود و..... آخرش مجبورم کردی کیکم رو بدم به تو آخه تو خیلی کیک دوست داری و اینجاهم کیک کمیابه !!!! بهت گفتم برو دست معلمت رو ببوس و تو این کار رو کردی و اونم تو رو بغل کرد انگار...
10 اسفند 1392

جملات نغز حسین خان

حسین: مامان پرچم لقمان چه شکلیه؟ من: مگه لقمان پرچم داره حسین: آره دیگه همونکه زد کشتی اسرائیل رو ترکوند  من: آهان لبنان رو میگی لبنانه مامان نه لقمان حسین: آزه شبیه لقمه است  اخه هم برات از لقمان تعریف کردیم هم از لبنان و شجاعت های سید حسن نصر الله خب حق داری قاطی کنی عزیز دلم  ...
29 بهمن 1392

کلام نغز فاطمه

من : اسمت چیه؟ تو: تربچه من: خب کاریش نمیشه کرد از دادشت یاد گرفتی نه مامان اسمت چیه ببین..... حسین جان اسمت چیه؟ حسین: حسین من: فاطمه حالا تو بگو اسمت چیه؟ تو: حسین  من :  نه اینجوری نمیشه حسین اسمت چیه  حسین( فکری برای آموزش اسمت بهت کرد پسرک کوچکم) : فاطمه خب حالا احتمالا میگی .... اسمت چیه : داداش  نه بگو فاطمه . فا....ط.....مه آخرش گفتی : تانامه    نا خود آگاه یاد این شعر افتادم  حالا نه با تو بودم از کودکی آشنا علی بلد نبودم اسممو اما میگفتم یا علی علی مدد علی مدد علی مدد علی مدد مامان قربون علی مدد گفتنت بره که باهاش بپر بپر میکنی ...
20 بهمن 1392

خنده دارهای حسین

دیروز بهم گفتی: مامان اسم خانممون صدرا خانم حسین پوره؟؟؟؟؟ من: نه مریمه ..... آها منظورت سرکار خانم حسین پور سرکار چیه دیگه مگه سربازه نه مامان به خانما میگن سرکار برا احترام مثل اینکه به آقایون میگن جناب آقای محمد حسین ...
20 بهمن 1392