مدرسه حسین
سال قبل مدیر مدرسه اینجا گفته بود تو رو ثبت نام میکنه اما وقتی بابا رفت برای ثبت نام گفتند که قانونش عوض شده و ثبت نام نمیکنن خلاصه دنیا رو سر ما خراب شد چون تمام برنامه هامون به هم ریخت و اینطوری ما باید برمیگشتیم ایران چون....
چون تو قطعا تنهایی دوام نمی اوردی و بعد از یکسال مهد رفتن نمیتونستی تو خونه بمونه اون یکی دو روزه خیلی به من سخت گذشت تا اینکه یه بنده خدا واسطه شد و قرار شد تو سال اول رو نخودی بخونی سال دوم رو به نام سال اول تو ایران بخونی واز سال سوم رسمی بشی ولی من و بابا باز تو دلمون تلاطم بود چون تو این مدت خیلی ها میگفتن که زود نفرستین مدرسه میسوزه و... فقط استخاره بود که آروممون میکرد و مصمم هنوزم گاهی که خوابت میاد یا دوست داری بازی کنی دلم برات میسوزه و فکر میکنم کاش دیرتر میفرستادیم خدا کنه که اشتباه نکرده باشیم اما خب چاره ای هم نبود اگر میخواستیم برات هم بابا باشه و هم تنهایی دق نکنی مجبور بودیم این کار رو بکنیم خدا خودس خیر قرارش بده برات انشالله