جشن تولد معلم حسین
پنج شنبه مادرها تصمیم گرفتند به خاطر زحمتای معلمت براش جش تولد بگیرند با اینکه شب قبل فقط 3 ساعت خوابیده بودم اما هم گفتم که قطعا تو مادرا رو ببینی و من نباشم ناراحت میشی و هم اینکه گفتم شاید آفتای داشته باشه که خودم باشم بهتره خلاصه ما اومدیم و من سعی کردم آخرین نفرات وارد بشم یواشکی از لای دیوار نگات کردم دیدم که داری سرک می کشی انگار که منتظر بودی معلمتون به خاطر اینکه شما داشتید میرفتید مدرسه پسرونه کلی ناراحت بود و حتی گریه کرد اما تو فقط حواست به کیک بود و..... آخرش مجبورم کردی کیکم رو بدم به تو آخه تو خیلی کیک دوست داری و اینجاهم کیک کمیابه !!!! بهت گفتم برو دست معلمت رو ببوس و تو این کار رو کردی و اونم تو رو بغل کرد انگار...