فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

حسین و فاطمه

بعد از مدتها میخوام برگردم حالا دوتا بچه دیگه هم اضافه شدن

کلاس دوم

حسین جان امسال تو مدرسه حکمت ثبت نامت کردیم البته با هزار بدبختی چون هم تو مالزی باهات قوی کار نشده بود و هم اینکه یه سال کوچیکتر بودی ولی الحمدلله هم تو راضی هستی هم ما. اول سال واقعا اذیت شدم معلمت یه بار گفت دستش ضعیفه و یه بار دیگه از معاون اموزشی تون خبر رسید که باید برگرده و کلاس اول رو بخونه البته معلمت بعدا این خبر رو تکذیب کرد و گفت من همچین چیزی نگفتم خلاصه از نگرانی داشتم دیوونه می شدم تا اینکه رفتیم مدرسه و با معلمت صحبت کردیم وقتی گفت که هوشش خوبه و حتی بعضی سوالای هوشی تو کلاس رو جز اولین نفرا بودی که جواب دادی یه کم خیالم راحت شد میگفت ریاضیت خیلی خوبه فقط تو دیکته ضعیفی که اونم با تمرین حل میشه . حالا بعد از گذشت دو ماه و نی...
19 آذر 1393

شیرین زبونی گل دختر

گل دخترم خیلی بامزه صحبت می کنی گفتم چند تا از اون کلمه های با نمکت رو اینجا بنویسم برات بزرگ شدی باهاشون بخندی من بچه شیره هستم = یعنی همون من بچه شیعه هستم   اخچال = یخچال بابا اسب می باشی؟ = بابا اسب میشی؟ قرقان = قرآن اوحمد = محمد امر ماء دین است = امیر مؤمنین است صخور = صبور بابا میگه بگو سیب میگی سیب بعد بابا میگه بگو شیب دوباره میگی سیب کلا سین و شین  یه جورن در دهان مبارک شما         ...
19 آذر 1393

مسابقه نیمه شعبان

نیمه شعبان بود و البته تو دوسال و هشت ماهه رفته بودیم جشن تو کانون محبان مالزی عمو بچه ها رو اورده بود که مسابقه برگزار کنه توهم قاطی بچه ها رفتی جلو . عمو اسم بچه ها رو میپرسید نفر قبلی تو اسمش فاطمه بود خوب شد تو هم از اون یادگرفتی اسمت رو بهتر بگی وگرنه تا قبل از اون که تانمه بودی عمو گفت اسم شما ؟ تو گفتی: خاتمه  کلا من و جمعیت همه ترکیدیم مسابقه برعکس عمل کردن تو بشین و پاشو بود تو ماشالله از همه حرف گوش کن تر بودی تا عمو میگفت بشین تو مینشستی و تا میگفت پاشو توهم پا می شدی به خاطر همین هم زودتر از همه سوختی و نشستی بعد از توهم نوبت حسین بود که اشتباه رفت و اونم سوخت   ...
9 تير 1393

جملات نغز از گل پسر

امروز بعد از مدتها که دیگه به خاطر مشکلات گیر کردنمون تو بلاد غربت حال و حوصله بازی با شما رو نداشتم گفتم بیام برای دلخوشی و خوشحالی شماهم که شده یه کم باهاتون بازی کنم قرار شد باهم بالا بلندی بازی کنیم نوبت من بود که گرگ بشم و باید تو رو میگرفتم واسه اینکه دلت نشکنه سعی میکردم یه کاری کنم که بتونی از دستم فرار کنی بعداز دو سه بار که فرار کردی آخرش برگشتی با کلی ذوق زدگی از این همه فرار به من میگی مامان میبینی چقدر زبر شدم!!!!! منو میگی زبر شدی آها منظورت اینه که زبل شدی   ...
4 تير 1393

نقاشی های گل پسر

این رو کشیدی بفرستم شبکه ی پویا اولین نقاشی تو تقریبا از مناظره، آخه همیشه تانک و تفنگ و هواپیما و جنگ میکشی   این یکی هم نقاشی تو از امام حسینه اسم امام حسین رو هم اون وسط به قول خودت خطاطی کردی ...
4 تير 1393

کاردستی حسین

این کاردستی ابتکاری گل پسره دو تا رل دستمال کاغذی یه پاکت آبمیوه با یه جعبه بیسکوئیت . خودش تنها درست کرده و میگه تانکه. به نظرم برا کار اول مستقل خیلی هم خوبه اینم یه کاردستی دیگه است که اونم تانکه کلا ایشون تو کار ابزار آلات جنگی اند این کاردستی ها رو اون موقع که تو مالزی از این خونه به اون خونه میرفتیم چون ویزامون رو نمیدادن گرفتم سختی اون دوره یادم نمیره این خونه دوست باباست که البته خدا خیرش بده و همینم با کلی نذر و نیاز جور شد اما شدیدا کوچیک وپر از وسیله بود طوری که شما نمیتونستید تکون بخورید و محله اش هم خیلی کثیف و شلوغ بود و پر از دلگرفتگی بود هنوز یاد اون موقع میفتم دلمدمچاله میشه     ...
4 تير 1393