بعد از یک هفته که میرفتی هنوز چیزی یاد نگرفته بودی و فقط هر روز تو مدرسه یه نقاشی قشنگ میکشیدی آخه معلمتون هنوز از ایران اعزام نشده بود بالاخره مدیران محترم فکری کردند و کلاس شما و دومی ها رو فرستادن مدرسه دخترانه تا از درساتون عقب نمونید.خب اینم یه مدلشه دیگه نمیدونم اونجا چطوری شما رو بادخترا سر یه کلاس نگه میدارن خودت که میگفتی همیشه علیه هم شعر میخونید خانم حسین پور هم خیلی شاکی بود خلاصه اونجا بود که درساتون شروع شد و هر روز یه صفحه لوحه داشتید من هم با تجربه پارسال که از حمید رضا داشتم سعی کردم کاری کنم که خودت مشقاتو بنویسی و به من وابسته نباشی که تا حدودی به نظر موفق بودم اولای مدرسه راحت از خواب بلند نمیشدی و هر روز میگفتی مامان میش...