فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

حسین و فاطمه

بعد از مدتها میخوام برگردم حالا دوتا بچه دیگه هم اضافه شدن

آبله مرغون فاطمه

الان حدود دوسال و هشت ماهته و تو آبله مرغون گرفتی گفتم که بهت بگم که بعدا نگران نشی که گرفتم یانه خیلی سخت گرفتی اول تب کردی فکر کردم سرما خوردی تبت بالا نبود و لی جوشای بدنت خیلی زیاد بود و هر روز زیادتر میشد خیلی هم بیحال بود ی کلی دلم برات میسوخت بهت میگفتم مامان جوشاتو نخارون گاهی توضیح میدادم و گاهی دعوات میکردم اما در هر صورت تو یه جواب قاطع و کوبنده به من میدادی: مامان اگه بگی جوشاتو نخارون میخارونمشون هاااااا خب دیگه چاره ای نبود فقط باید حواست رو پرت میکردیم و بهترین راه حل هم کارتون بود اما واقعا ناراحت بودم که اینقدر داری کارتون میبینی اما به هر حال بهتر از این بود که جوشات رو بخارونی و بعد خال خالی شی کم کم خو...
22 خرداد 1393

جشن الفبا

بعد از مدتها تونستم بیام اینجا و براتون بنویسم حسین جان مدرسه تو تموم شد و براتون تو مدرسه جشن الفبا گرفتن برنامشون خیلی ضعیف بود ولی بهتر از هیچی بود ولی تو مریض شده بودی و حال نداشتی منم همینطور دوتامون از فاطمه خانم آبله مرغون گرفته بودیم وای که چقدر سخت بود البته برا من اما برای تو خدا رو شکر خیلی سبک بود چند تا جوش بیشتر نزدی و فقط یه کم تب کردی و بیحال شدی دقیقا روز جش الفباتون ولی من هرچه کردم دلم نیومد تو رو نفرستم جش با اینکه خودت اشتیاقی نداشتی خب اصلا نمیدونستی چه خبره ولی وقتی که رفتی خیلی خوشت اومد اونجا بهتون لوح تقدیر دادن با جایزه ی تفنگ کلاس شماهم اجرای شعر حروف الفبا رو داشت تو حرف -ر- و -ک- رو داشتی که شعرت درمورد روباه و ...
22 خرداد 1393

کلمات نغز فاطمه

فاطمه تو کلی کارتون تارا رو دوست داری و البته بیشتر از نگاه کردن به کارتون ادای کارتون در اوردن رو دوست داری نمیدونم چه رمزیه که تا بابا برای خواب پتو رو پهن میکنه سریع میای بهش میگی بابا تارا می باشی    ب ابا هم بنده خدا خم میشه که شما سوارش بشی بعدم باید دستاش رو بیاره بالا و مثل اسب صدای شیهه دربیاره که تو بهش بگی آروم باش آروم باش    گاهی اوقاتم خودت تارا میشی و چهار دست و پا راه میری و بعد دستات رو میاری بالا و داد میزنی  ما یا یا یه.. ...... مثلا صدای شیهه اسبه                                      &...
12 فروردين 1393

بازی با مار

تو دانشگاه بابا یه نمایشگاه گل و گیاه بود که با حسین و بابا رفته بودیم بازدید این مار زیبا هم اونجا خود نمایی میکرد و همه کسایی که دلش داشتند خلاصه با این موجود وحشتناک یه عکس میگرفتند حسین بعد از کلی انگیزه سازی بابا راضی شده بود که به ماره دست بزنه که صاحب مار اونو با سرعت میندازه رو گردن حسین بچه هم از ترس جیغی میزنه و مار رو پرت میکنه و دیگه حاضر نمیشه که به اون دست بزنه در اینجا بابای محترم خودشون وارد صحنه شده و مار رو میذارن رو پاشون و با کلی انگیزه سازی برای حسین اخر به اینجا میرسه که راضی میشه اون مار محترم رو نوازش کنه  ...
12 فروردين 1393

دریاچه

حسین به آب بازی علاقه زیادی داره از بچگی هم همینطور بود منتها بعد از اون اتفاقی که تو استخر افتاد  یه کم از اب ترسید اما با مجاهدتهای بابا بلاخره دوباره اب بازی رو شروع کرد ولی بدون جلیقه اصلا داخل اب نمیره و هنوز کمی ترس تو وجودش هست  ...
12 فروردين 1393

عید غدیر

حسین آقا امسال غدیر برای اینکه یه کاری کنیم که تو غدیر بهت خوش بگذره یه برنامه ریختیم شب عید که برنامه جشن بود و باهم رفتیم جشن فاطمه که به خدمت من رسید اما خدارو شکر به تو خیلی خوش گذشت اولا که یه برنامه برای بچه ها داشتند که تو اونجا شرکت کردی و خیلی هم بهت خوش گذشته بود وقتی مربی قصه میگفت من اونجا بودم خیلی برام جالب بود که تو با چه دقتی به قصه اون گوش میدی و البته خیلی حسرت خوردم که چرا ایران نیستیم که تو رو رونه مهد کنم تا بتونی خیلی چیزا یاد بگیری منم که با وجود فاطمه خیلی نمیتونم به تو برسم واقعا دلم برات میسوزه احساس میکنم داره استعدادات حیف میشه مگه اینکه خدا مددی بکنه  بعد از جشن بابا تو رو برد جلو و میکروفن رو بهت داد تا ش...
12 فروردين 1393

دارآباد

اخر فروردین سال 92 است که با خاله اینا اومدیم دار اباد مثلا خاله گفته جای خیلی صافیه ولی امان از تو که پدر مارو در اوردی دائم میخواستی راه بری و اونجا هم پر از سنگهای ریز و درشت و تو دائم پات گیر میکرد و میافتادی دائم باید دنبالت میدویدیم وای خدا کی میرسه که از پس خودت بر بیای  ولی بگم ها حسابی حال کردی اب بازی و خاک بازی و .... خلاصه خوب بود ...
12 فروردين 1393